دانشجوی 26ساله شهرک شهید رجایی با بینایی دو درصدی چشم در جشنوارههای علمی و هنری میدرخشد.
انسیه شهرکی | گاهی عادت کردهایم شکستهایمان را به هزار و یک بهانه توجیه کنیم و انگشت اتهام سمت این و آن بگیریم و خود را از آن تجربه تلخ تبرئه کنیم و هیچ نقشی برای خود قائل نباشیم. غافل از اینکه در دوروبر ما کسانی زندگی میکنند که با وجود بینایی دو درصدی به موفقیتهایی دستیافتهاند که بسیاری از افراد سالم توانایی کسب آن را ندارند. کسانی که وقتی داستان زندگیشان را میشنویم عرق سرد شرم بر پیشانیمان مینشیند. «سکینه سجادی» جوان 26سالهای است که در شهرک شهید رجایی زندگی میکند. او دانشجوی ترم یک رشته کارشناسی نقاشی دانشگاه ساری است که بیهیچ سهمیه و حتی داشتن منشی در کنکور سراسری و در رقابت با افراد سالم رتبه78 را کسب میکند. نقاشیهایش نیز در جشنوارههای شهری و استانی مهر رتبه برتری برخود ثبت کرده و معتقد است؛ با کوشش به هرجایی میتوان رسید. برای شناخت بیشتر این بانوی جوان هممحلهای تا پایان گفتوگو با ما باشید.
تاریکی خودساخته
چشمانم را میبندم و تصمیم میگیرم همانطور چشم بسته از تاکسی پیاده شوم و تا خانه «سکینه سجادی» که در یکی از فرعیهای خیابان پورسینا13 است، مسیرم را ادامه دهم. نزدیک است انگشتم لای در ماشین گیر کند اما به خیر میگذرد. آهسته خود را به کناری میکشانم و قدم به قدم با چشمانی بسته به جلو میروم. به خاطر چالهای نه چندان عمیق در سر راهم تعادلم کمی به هم میخورد اما باز هم اتفاق ناگواری نمیافتد و خطر برطرف میشود. وسوسه میشوم اما باز هم چشمانم را باز نمیکنم. ناگهان صدای بوق خودرویی مرا در جای خود میخکوب میکند و به حرکت ادامه نمیدهم. به دیوار تکیه میزنم. از پشت سر دستانی را روی شانههایم احساس میکنم. او «سکینه» است که حوالی خانه منتظرم ایستاده است.
لبخندی که روی صورت متین و محجوبش است خیلی زود احساس صمیمیت و خونگرمی ذاتیاش را به مخاطب منتقل میکند. درون خانه کوچکشان، خبری از تجملات و زرق و برقهای وسایل آنچنانی نیست اما مهربانی دختر و مادر و احترامی که حین گفتوگو برای هم قائل میشوند، محیطی صمیمی را القا میکند.

یک چشم خاکستری یک چشم آبی
میتوانید نامش را تقدیر بگذارید یا هر چیز دیگر اما وقتی قرار است اتفاقی بیفتد، میافتد و چارهای جز پذیرش آن نیست. سکینه هم جزو همان افرادی است که از روز اول تولد اتفاق عجیب و غریبی برایش رخ میدهد: « وقتی به دنیا آمدم یک چشمم خاکستری بود و دیگری آبی. اما هیچکسی فکر نمیکرد چشمانم مشکل داشته باشد. مادرم مرا به بهداشت محله برد و او توصیه کرد چشمپزشک چشمانم را معاینه کند. پزشکان به مشکل چشمانم مشکوک بودند اما هیچکسی سر از بیماریام درنمیآورد. سرانجام در پانزدهماهگی اولین عمل جراحی را در بیمارستان امام رضا(ع) روی چشمانم انجام دادند تا بیناییام را بهبود دهند اما نشد.»
این اتفاق باعث نشد که خانواده سکینه برای بهبودی چشمان تنها دختر خانواده کاری انجام ندهند. او مثل کودکان عادی در مسیر یادگیریهای مختلف قرار میگیرد و همچنان معالجه میشود: « هرچند وقت یکبار چشمانم مورد عمل جراحی قرار میگرفت مثلا یکبار در چهار سالگی و چندینبار در مقاطع دبستان و راهنمایی اما فایدهای نداشت و بینایی چشم راستم 2درصد و چشمچپم 4درصد باقی ماند.»
مشکلم را پذیرفتم
آموزش و یاددادن به کودکی با این درجه بسیار ضعیف بینایی، کار آسانی نیست؛ بهویژه آنکه امکانات هم مهیا نباشد. سکینه دراینباره میگوید: « مادرم از همان کودکی به من فهماند که دچار مشکل بینایی هستم اما مثل یک دختر سالم با من برخورد کرد. برای همین مستقل و توانمند تربیت شدهام. گرچه پذیرش مسئله برایم سخت بود اما پذیرفتم.»
رتبه72 بدون سهمیه
شیرینترین دوران زندگیاش را دوره دبیرستان میداند. به توصیه مشاوران، او توانایی درسخواندن با بچههای عادی البته با کمک دبیر رابط و کتابهای درشت خط را داشته است: « در دورههای راهنمایی و دبیرستان دبیر رابط به من کمک میکرد تا درسهایم را یاد بگیرم اما در کنکور سراسری، نه از سهمیه خبری بود و نه منشی که در خواندن سؤالها کمکم کند. اما به خودم ایمان داشتم حتما قبول میشوم و همینطور هم شد و در سال89 با رتبه72 کشوری در رشته هنرهای تجسمی دانشگاه الزهرا(س) مشهد پذیرفته شدم.»
از دانشجویی تا زغالشکنی
روزگار خوش سکینه در دانشگاه دوام زیادی ندارد. او بهدلیل نداشتن توان مالی برای خرید وسایل مورد نیاز و مهیانبودن فضای آموزشی با توجه به شرایطش از تحصیل بازمیماند: «نمیتوانستم خودم را به سطح دانشجویان سالم برسانم. استاد رابط نیاز داشتم. وسایل این رشته هم برای من گران بود و خانوادهام توان مالی تهیه آن را نداشتند. تصمیم گرفتم مسیرم را تغییر دهم. در کارخانه زغال شهرک صنعتی مشغول کار شدم. زغالهای درشت را میشکستم و قطعههای کوچک را برای قلیان و کباب جداگانه بستهبندی میکردم. گاهی کیسههای 16کیلویی زغال را بر دوشم حمل میکردم. میخواستم پولی پسانداز کنم، اما نشد چون صاحبکارم از ضعف شدید بیناییام سوءاستفاده کرد و حقوقم را درست و حسابی نمیداد و معوقههای 4میلیون تومانیام را هیچ وقت نداد. کمر و مچ دستم حسابی آسیب دید و ترجیح دادم بی هیچ شکایتی از این مکان بیرون بیایم و خودم را خلاص کنم.»

مامان دوم من
حال روحی سکینه بهدلیل ترک تحصیل و ظلم بر او رفته چندان خوب نبوده است اما ناگهان خدا فرشته نجات را سر راهش قرار میدهد. خانم موسوی، مدیر هنرستان شهید اول، همان مدرسهای که سکینه تحصیل کرده، او را به درسخواندن دوباره تشویق میکند و قول میدهد حمایتش کند: « خانم موسوی، مامان دوم من است. در زندگی خیلی کمکم کرده است؛ میدانم مامان بچههای دیگر مدرسه که مشکلات مختلفی دارند هم هست. آن زمان به من انگیزه و امید داد درس بخوانم. دوباره شروع کنم. روحیه گرفتم و برنامهریزی کردم و درس خواندم اما خدا میداند به چه سختی خودم را روی کتابها خم میکردم؛ ذرهبین را به ورقها میچسباندم و شبانهروز درسهایم را مرور میکردم.
تلاشهایم نتیجه داد و اینبار هم بدون سهمیه و منشی در کنکور سراسری رشته هنر رتبه دورقمی را کسب کردم و در دانشگاه الزهرای مشهد رشته نقاشی قبول شدم. از تجربه قبلیام در دانشگاه استفاده کردم و با خودم گفتم؛ کار، نشد ندارد. حسابی درس میخواندم تا خودم را به همکلاسیهای سالمم برسانم. موفق هم شدم؛ نمرههای خواندنیام 20بود و کارهای عملی 15، 16.»
تصویرساز نمونه استان
هر جا جشنوارهای برگزار میشده این دانشجوی جوان اولین نفری بوده که در آن شرکت میکرده است: «در جشنوارهای استانی رتبه اول تصویرسازی شدم. اما بهترین جشنوارهای که برای همیشه در خاطرم میماند؛ با عنوان«جهان عاری از دخانیات» بود که در سال95 در مشهد برگزار شد. من هم در این رقابت، نقاشیای با عنوان «طبیعت شاهد شیطنت آدمهاست» ارائه دادم. اثرم را در دانشگاه فردوسی مشهد به نمایش گذاشتند. بازدیدکننده زیادی داشت اما در مرحله اول انتخاب نشد. ناراحت شدم. یک روز که داوران هم در محل حضور داشتند، از آنها خواستم اثرم را بار دیگر ارزیابی کنند و توضیحاتی درباره آن دادم. متوجه شدند که داوری اثر من را خیلی سطحی انجام دادهاند و آنجا بود که برگزیده شدم.»
رقابت با افراد سالم
سکینه همچنان دست از تلاش برای رسیدن به اهدافش برنمیدارد؛ چون معتقد است ضعفی ندارد. او رشته نقاشی را در مقطع کاردانی انتخاب کرده است که ضعف خود را با آن تقویت کند و به همه بفهماند با آنکه سلطان بدنش فقط 2 و 4درصد بینایی دارد اما میتواند باهمت خود از مرز محدودیتها بگذرد. او با عزم جدی بار دیگر خود را برای کنکورکارشناسی آماده میکند: «بلافاصله بعد از اینکه مدرک کاردانیام را گرفتم در کنکور کارشناسی شرکت کردم. روز و شب کارم درسخواندن و و ورقزدن کتابها بود. نتیجه هم گرفتم. با رتبه78 بدون هیچ سهمیه و منشی و در رقابت با افراد سالم در رشته نقاشی دانشگاه دولتی ساری قبول شدم.»
مرا ببینید
در زندگی نخواسته در برابر هیچ کسی کم بیاورد. اما بعضی ناملایمات و برخورد و بیتوجهیها خاطر او را آزرده است: «در کودکی به خاطر عینک تهاستکانیام بچههای دبستان مسخرهام میکردند و میرنجیدم. اکنون هم که بزرگ شدهام نوعی دیگر اذیت میشوم. ناراحتیام به این دلیل است هرکسی مرا میشناسد و رزومهام را میبیند مثل کارشناسان بهزیستی به من میگویند در رده خودت نخبهای اما بهمعنای واقعی مرا نمیبینند و از من حمایتی نمیشود. تنها حمایت بهزیستی از من همان دوره راهنمایی و دبیرستان بود که پس از دوره دانشآموزی، قطع شد. اکنون هم بیش از هر زمانی به استاد رابط نیاز دارم. برخی استادانم به صراحت میگویند؛ مشکل خود شماست و نباید با افراد سالم یکجا درس بخوانی و نمیتوانیم کاری انجام بدهیم! بماند که خرج این رشته هم سنگین است و در تهیه وسایل اولیه ماندهام اما ایمان دارم خدا کمکم میکند.»
ادامه تحصیل تا دکترا
هنوز ترم یک کارشناسی است اما برای مقطع تحصیلی دیگرش برنامهریزی کرده است و قرار است تا دکترا ادامه تحصیل بدهد:« برای کارشناسیارشدم رشته پژوهش هنر را انتخاب میکنم و تا جایی که بتوانم درس میخوانم.»

برخورد بیمارگونه
حین گفتوگو با «سکینه» متوجه کمبینایی شدیدش نمیشوید؛ چرا که حرکات و برخوردهای این هممحلهای هیچ تفاوتی با فرد عادی ندارد. وقتی از این موضوع ابراز تعجب میکنم، میگوید:«سالهاست تلاش میکنم تا خلأهای موجود را با پرورش دیگر تواناییهایم پر کنم و همه کارهایم را خودم انجام میدهم. با پرورش تمام تواناییها باز برخورد دیگران نسبت به نابینایان مناسب نیست و در جامعه مثل آدم بیمار با او رفتار میکنند. از طرف دیگر در بین معلولان و نابینایان افراد تحصیلکرده توانمند فراوانی هستند که بیکارند.»
احتمالا ارثی
بعد اینکه درددلهای سکینه تمام میشود، ذرهبین را برداشته به کاغذی ضخیم میچسباند که قرار است به اثری برای جشنواره ستاد اقامه نماز تبدیل شود.
زهرا قوی، مادر سکینه، هم گوشهای نشسته است و حرکات دخترش را زیرنظر دارد. طرز نگاهش نشان میدهد به وجود دخترش افتخار میکند و با یک کلیه در بدن هرکاری انجام میدهد تا او و 2پسر کوچکترش در زندگی انسانهای موفق و مؤثری شوند: «راننده سرویس مدرسه دخترانهام. همسرم هم مشکل سکینه را دارد. وقتی ازدواج کردم به من گفتند او از درخت افتاده و چشمانش دچار مشکل شده است ولی اینطور نبود. او متولی حسینیهای در نزدیکی خانه است و من هم کار میکنم تا امور خانه و بچهها بگذرد. دخترم آنقدر صبور است که شرایط را درک میکند و هیچوقت از من چیزی نخواسته و من شرمنده او هستم که نتوانستهام حداقلهای زندگی را برایش فراهم کنم.»
دختر فهمیده من
مادر از همان کودکی طوری با دخترش برخورد کرده است که نقص خدادادیاش را که هیچ پزشکی نتوانست سر از دلیل و منشأ آن دربیاورد، بپذیرد: «یکبار در کودکی او را به مدرسه نابینایان در خیابان فرامرز عباسی بردم. به او فهماندم که وضعیت او با وجود بینایی بسیار اندکش بهتر از آنهاست. وقتی خانه رسیدیم «سکینه» مشغول کشیدن نقاشی شد. نقاشیاش که تمام شد آن را به من هدیه داد. تصویر زنی بود که روی سجاده نشسته و نقاشی را به خاطر نداشتن دست به دهان گرفته است. با این رفتار او احساس کردم که دخترم نقصش را پذیرفته و یکی از دلایل موفقیت او همین مسئله است.»
***
در دایرهالمعارف واژگان دانشجوی نخبه جوان، توانمندی و تلاش پرتکرارترین واژهها بوده است.
کاش کمی حواسمان به «سکینه» باشد؛ به دغدغههایش که در حد خرید دوربین و کتاب و ابزار رشته تحصیلی و استاد رابط و… است تا بار دیگر سختیهای پرمرارت روزگار و درس او را به سمت کارخانه زغال دیگری سوق ندهد و تومار آرزوهایش در هم نپیچد.
تهیه شده توسط شهرآرا آنلاین